آنان گفتند که انسان چنان به خدا شباهت دارد که به حقيقت شايسته خلافت او در زمين است. بعد گفتند انسان صاحب زمين است و آسمان متعلق به خداست. بعد گفتند هر چه هست بوده است و هر چه به وجود مي آيد خالق اش فکر وهوش انسان است. يعني انسان به هر چه اراده کند آن چيز محقق مي شود و انسان قادري بي همتا ست. چگونه واژه خدا يا GOD را براي خود حل کنند؟ خب پاسخ ساده است. انسان هوش و منطق دارد و بايد از علم کمک بگيرد. وقتي پرسيده شود انرژي را تعريف کنيد مي گويند انرژي نه به وجود مي آيد و نه از بين مي رود. وقتي خدا را تعريف کنيم مي گوييم خدا نه به وجود آمده است و نه از بين مي رود، پس طبق اين معادله خدا مساوي است با انرژي. به همين سادگي مشکل برطرف شد. خدا همان انرژي است که ما تا به حال به دليل نبودن علم و نا آگاهي گمان مي کرديم خدايي وجود دارد.
از بين بردن باورهايي که طي هزاران سال سينه به سينه منتقل شده است و ريشه عميقي در فرهنگ و آداب مردم دارد امري بسيار مشکل است. اما اصلاح آن و يا بازي با آن آسان تر و کم هزينه تر است. در حالي که مذهب همه اش بد نيست. مي توان هروقت که شد مثال ابزاري براي رام کردن و يا گمراه کردن و رسيدن به نتيجه اي مطلوب که منافع صاحبان نظر را تامين کند از آن بهره گرفت. مانند حاکمان مکه در زمان بت پرستي که خود هيچ اعتقادي به بت ها نداشتند اما از بت ها به عنوان مهمترين ابزار براي جمع آوري ثروت و القاء جريان ذهني خود در مردم استفاده مي کردند.
دين در غرب پشت ويترين قرار گرفت و مردم ياد گرفتند که فقط آن را از پشت شيشه نگاه کنند. حالا مردم آزاد هستند. زمان اندک است. متوسط زمان زندگي براي انسان بين 65 تا 70 سال است. هر انساني حق زندگي دارد و اين زندگي متعلق به اوست و بايد آن طور که تمايل دارد زندگي کند. بايد خوش و شاد بود و خوشبختي در رسيدن به آرزوهاست. اگر کسي به آرزوهايش نرسد يک بازنده واقعي است که ديگر فرصت جبران و يا زماني براي رسيدن به آرزويي ديگر را ندارد. اما براي رسيدن به خوشبختي ثروت اولين و مهمترين عامل است که بدون آن جزء خوشبختان درجه سوم جامعه خواهيم بود. نبايد جلوي ثروتمند شدن کسي را گرفت پس بهترين راه تجارت آزاد است. تجارتي بدون قيد و بند و با لوگوي مشتري مداري و با هدف کسب سود بيشتر به هر قيمت. در اين تجارت صاحبان نظر و سرمايه جزء خوشبختان درجه يک و مستمع و مصرف کننده جزء خوشبختان درجه دوم و سوم جامعه خواهند بود. همه در ارکان خود مستقر هستند و فقط با اجازه صاحبان نظر کسي مي تواند اين طبقات اجتماعي را بالا و پايين کند.