سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نامه‏ای به طلبه سیرجانی

نامه‌ای به طلبه سیرجانی


بسمه‌تعالی

                                                                                                                      پیوست: ندارد

تاریخ: 3/1/1389

جناب حجت‌الإسلام‌والمسلمین علیرضا جهانشاهی
...........
سلام علیکم 
در نامه‌های رسمی معمول است که سمت مخاطبِ نامه را می‌نویسند. نمی‌دانستم چه سمتی بیاورم که در شأن کار شما باشد؛ نبود و نگفتم. چند سال پیش از این شاید هیچ‌گاه تصوّرش را هم نمی‌کردید که اولین اقدامات‌تان در جهت منویات رهبر معظم انقلاب، منجر به شکل‌گیری جرقّه‌ای شود که از آتشِ برآمده از آن، ناخالصی‌های ناچسب نظام، از حقیقت ناب انقلاب اسلامی زدوده شود.
به یاد دارید زمانی را که بزرگان شهر، شما را به اسرائیل نسبت می‌دادند؟ حالا اما یک سال گذشته است از تاریخی که به دستور رهبر معظم انقلاب آزاد شدید و از طرف ایشان پیغامی دریافت کردید.
گرچه تجربه نکرده‌ام، اما می‌دانم سخت بود و سخت است و سخت خواهد بود شنیدن و تاب‌آوردن تهمت‌هایی که می‌‍زدند و می‌زنند و خواهند زد. و باز گرچه تجربه نکرده‌ام، اما باز می‌دانم سخت بود تحمل 10 ماه زندان ــ سه ماه در انفرادی و بقیه هم در جایی که حتی شهرام جزایری هم به آنجا نرفت‌ــ. سخت بود که به خاطر آرمان‌خواهی، ظلم‌هایی در حق شما شود که اجازه گفتنش را ندادید و یک‌بار که بخش کوچکی را گفته بودم، تذکر دادید. و سخت بود... اما همه‌اش گواراست به یک جمله رهبر: «شَکَرَ الله مَساعیکَ».
و البته یاد دارم که شما نیز این پیغام را بی‌جواب نگذاشتید:

«سلام آقا
دیروز دوشنبه 7/2/1388 پیام شما توسط یکی از مسئولان محترم بیت معظم‌تان به بنده رسید و امروز بعد از نماز حرف‌های دلم را همراه با اشک‌های چشمم که بر این کاغذ روانه شد، در جواب پیام مقدس‌تان تقدیم محضر مبارک‌تان می‌کنم:
آقا به خدا قسم ما فقط نگران و غصه‌خوار تنهایی و مظلومیت شماییم. ما فقط می‌خواستیم و می‌خواهیم حرف شما زمین نماند.
ترس ما از این است که تاریخ تکرار شود و شما هم همچون اجداد پاکتان بر اثر بی‌عرضگی ما یاران‌تان، در میان گرگان روزگار تنها و غریب بمانید.
آقا به خدا قسم ما عشق به اهل بیت(علیهم‌السلام) را امروز در عشق به شما می‌بینیم. ارادت‌مان به آقا امیرالمؤمنین و امام حسن و امام حسین و همه فرزندان پاک‌شان را در عشق به شما خلاصه کرده‌ایم. غم دوری و جدایی از امام زمان‌مان را تنها با نگاه به چهره ملکوتی شما تسکین می‌بخشیم. 
آقا دل ما هم پر از غصه است. در کنار طعنه‌های دشمنان، دوستانِ نادان نیز ما را متهم به "ضدّ ولایت فقیه" می‌کنند و ما فقط دل‌خوشی‌مان به این است که ذره‌ای از بار غم و غصه شما را بر دوش بکشیم. همه این حرف‌ها و طعنه‌ها را به جان و دل می‌خریم تا شاید اندکی از غصه‌های دل پُردرد شما کم‌تر شود.

من و دل گر فدا شویم چه باک                              غرض اندر میان سلامت اوست

آقا از وقتی شنیده‌ام که شما شخصاً وارد این ماجرا شده‌اید به خدا قسم شرمنده‌ایم. ما می‌خواستیم باری از دوش شما برداریم نه اینکه بر زحمت شما بیفزاییم. اما خوشحالیم که این امر فرصتی شد تا مدال افتخاری باشد که نه از دستان شما بلکه از لبان مبارک‌تان صادر شده است و آن این است که به این کوچک‌ترین سربازتان فرموده‌اید: "شَکَرَ الله مَساعیکَ". ما با کمال افتخار و با جان و دل آن را می‌پذیریم و به همه با صدای بلند اعلام می‌کنیم که بزرگ‌ترین پاداش خود را دریافت کرده و به بالاترین هدف‌مان رسیده‌ایم و آن لبخند رضایتی است که از لابلای این پیام دل‌نشین، از مولای عزیز خود دیده‌ایم.
آری ما عاشقانی هستیم که هیچ مزدی برای ما بهتر از رضایت شما نیست. امیدواریم از ما راضی باشید و دعا کنید سربازی خوب، فهمیده و شجاع باشیم. إن‌شاءالله... .»

اوایل اعتراض‌تان به مسائل خُرد بود. یادتان هست؟ آن روزها امام جماعت مسجد امام حسن(علیه‌السلام)‌ در سیرجان بودید و با بچه‌های مسجد، "مجمع جوانان مسجدی" را راه انداخته بودید. آنجا در کنار فعالیت‌های مذهبی، امر به معروف می‌کردید و نهی از منکر. کارهایی که آن زمان می‌کردید اگرچه خُرد بود، اما همان‌ها هم آن‌قدر که شنیده‌ام بدیع بود و زمین‌مانده. همه بارها دیده‌ایم تبلیغات مذهبی را که در کنار تبلیغات اسنک و ایستک و بیستاک نصب می‌شود. اما کجاست آن کسی که رگ غیرتش متورّم شود و خونش جوشان، تا کاری کند علیه این تقدّس‌زداییِ خاموش. از این خوش‌غیرتان اگر نگویم ندیده‌ام، بی‌راه نگفته‌ام اگر بگویم به قاعده انگشتان دستم هم ندیده‌ام. و یکی از همان انگشتان دست شمایید. هنوز هم تابلوی بزرگ شما در سیرجان فعّال است؛ تابلویی که برای خریدش 16میلیون تومان قرض کردید و شاید خودتان هم متوجه نشدید خدا از کدام درِ رحمتش رساند تا تبلیغات مذهبی، جایگاه ویژه‌ای بیابند.
اما فکر می‌کنم سال 1383 بود که تأکیدات رهبر فرزانه‌مان را بر مطالبه عدالت و پاسخ‌خواهی از مسئولان، مهم‌تر یافتید و زندگی‌تان وارد مرحله جدیدی شد. در این مرحله باید به مسائل بزرگ و مطالبه از مسئولان می‌پرداختید، و آن روز در سیرجان چه مسئله‌ای مهم‌تر از زمین‌خواری‌هایی بود که امام جمعه شهر در وصفش گفته بود "حتی کلاغ‌های آسمان هم از زمین‌خواری‌های سیرجان خبر دارند" و برنامه 20:30 هم آن را "بزرگ‌ترین زمین‌خواری کشور" نامیده بود؟
نمی‌دانم، اما شاید تا آن روز با تمام وجود حس نکرده بودید سختی‌های تبعیت از رهبر را. و شاید وقتی وارد کارزار شدید، تازه فاصله حقیقیِ حرف تا عمل را درک کردید. شاید در کنار شما نیز امثال بنده بسیار بودند که حرف بسیار می‌زدند و در عمل... و در این میدان نمی‌دانم جز شما و آن جانباز شیمیایی که به لطف اداره اطلاعات سیرجان خوش داشته شد حُرمتش، چه کسی سینه‌چاک عدالت‌خواهی بود. شاید بسیاری بودند که حتی برای زمینِ خودشان هم حاضر نبودند مبارزه کنند. دست‌مریزاد به شما که حتی به اندازه یک متر زمین هم در این ماجرا نصیبتان نمی‌شد، اما سینه سپر کردید تا پرچم عدالت‌خواهان و ولایت‌مداران زمین نماند.
این‌ها را نمی‌گویم تا هندوانه‌های فصل را نوبر کنم و به دست شما بسپارم. می‌گویم تا به نوبه خود تا حدی به وظیفه‌ام در برابر اقدام شما عمل کنم؛ باشد که إن‌شاءالله سکوت بسیاری از دوستان دیگر نیز بشکند. اگرچه سیدحسن حسینی ــ خدایش بیامرزدــ وصف حال برخی از دوستان را گفته است:

گرچه ناآگاه خنجر می زنند                                  دوستان هم گاه خنجر می‌زنند

جریان عدالت‌خواهی چند پرچم‌دار از قشرهای مختلف می‌خواست تا وارد مرحله جدیدی شود؛ و شما پرچم‌دار طلّاب شدید و امروز دیگر تنها نیستید. حالا همه خوشحالند از اینکه دوستانی همچون خودتان یافته‌اید تا سکوت مرگ‌بار و محافظه‌کارانه‌ای را که آرزوی دیرینه کفّار و منافقان است بشکنید و صدای اسلام انقلابی و اسلام ناب محمدی را به پیرزنان و پیرمردانی که هنوز نور امیدی در دل دارند و کودکانی که آینده انتظارشان را می‌کشد برسانید؛ دوستانی همچون حجت‌الإسلام‌والمسلمین روح‌الله بجانی(طلبه تبریزی) و حجت‌الإسلام‌والمسلمین موسی علیزاده(طلبه کلیبری) که إن‌شاءالله هر روز بیش‌تر شوند.
و حالا آخرین اقدام شما و دوستان جدیدتان ــ که تا به حال کسی از حال‌شان خبر نداشت‌ــ، مراجعه به مجلس شورای اسلامی بود؛ همان‌جا که باید خانه ملت باشد. اما این اقدام را زمانی ترتیب دادید که آشوب‌های بعد از انتخابات ریاست‌جمهوری گذشته بود و دیگر مطمئن بودید که حتی قطره‌آبی هم به آسیاب دشمنان نخواهید ریخت.
اولین مراجعه‌تان برای تحویل نامه‌هایی بود که شما و طلبه تبریزی نوشته بودید. نامه‌ها را نوشته بودید تا نمایندگان بفهمند که پشت پرده زمین‌خواری‌های سیرجان و مبارزه ظاهریِ قوه قضاییه با آن چه می‌گذرد، و نوشته بودید تا بفهمند در تبریز می‌توان محاربه با نظام کرد و تجاوز به عنف، و در عین حال در دادگاه‌ها تبرئه شد و پست مدیریتی هم گرفت. و البته آن روز طلبه کلیبری نامه‌ای ننوشته بود تا بگوید چگونه برای شهادت دروغ علیه یک قاضی که نمی‌خواهد خطا کند، وام‌های 100میلیونی می‌دهند، و بگوید چگونه می‌شود با اوباش شهر باشیم و قدرت‌مند شویم و درهر دوره‌ای به رنگ یک حزب درآمده و به ریاست کمیسیون مجلس شورای اسلامی هم برسیم.
آن روز اگرچه نامه‌هایتان را به تعداد نمایندگان مجلس تکثیر کرده و به دفاتر همه آنان تحویل دادید و اگرچه خطاب نامه‌ها رو به تمام نمایندگان مجلس شورای اسلامی بود، اما کم نبودند مسئول دفترهای نمایندگانی که در جواب بگویند "به ما مربوط نمی‌شود". و باز هم اگرچه برخی این‌گونه می‌گفتند، اما به احترام نمایندگان مجلس، اجازه ندادید این نامه رسانه‌ای شود تا مطمئن شوید به دست همه‌شان رسیده است. شما احترام چند نماینده مجلس را این‌گونه حفظ کردید، اما بودند کسانی که به بالاترین شخص مملکت نامه‌ای بدون سلام نوشتند و قبل از رساندن به دست مخاطب، نامه را به دست رسانه‌ها سپردند. بگذریم...
هفته بعد هم که یادتان هست؟ آن‌روز یعنی دقیقاً یک هفته بعد، برای بار دوم مراجعه کردید؛ دوشنبه 12بهمن 1388. این‌بار اما قرار شده بود جلسه‌ای داشته باشید با کمیسیون اصل 90 مجلس شورای اسلامی؛ جلسه‌ای که تصوّر نمی‌کردم میزبان‌هایش تنها دو نفر باشند. تقریباً ساعتی منتظر شدید تا حسین فدایی نماینده تهران آمد و کمی بعد هم دکترمحمدحسین فرهنگی نماینده تبریز. اگرچه فدایی آمده بود برای جلسه‌ای 10دقیقه‌ای و نهایتاً یک ساعت ماند برای درد دل‌های چندین‌ساله‌تان، اما در همان یک‌ساعت هم ناگفته‌های فراوانی را باز کردید. گفتید "می‌خواهم کاری کنم که آن‌هایی که می‌خواهند بسیجی‌ها خفه‌خان بگیرند، پشیمان بشوند". یادتان هست؟ باز هم معرفت شما، اگر نه سال‌هاست که حتی از یاد بعضی بسیجی‌ها هم رفته است عدالت‌خواهی و مطالبه‌گری، چه رسد به بقیه. و سال‌هاست که وقتی یک "بسیجی" فریاد می‌زند و از بی‌عدالتی می‌نالد به خاطر حرف رهبرش، حتی ذهن بسیاری از دوستانش هم قابلیت تحلیل ندارد، و می‌پرسند "مگر می‌شود بسیجی هم اعتراض بکند؟ و مگر بسیج، محملی نیست برای گرفتن سهمیه کنکور و کسری خدمت و تسهیلات کاری؟"

مخلص کلام؛
«ریاست محترم جمهوری جناب آقای دکتر محمود احمدی‌نژاد؛ "اگر در جایی بی‌عدالتی دیدید آن‌چنان فریاد بزنید که صدایتان به منِ احمدی‌نژاد در تهران برسد". اما فریاد ما به خارج از کشور رسید و بعد از دو مرحله زندان توسط مدافعان و حامیان دزدانِ بیت‌المال، هنوز نمی‌دانیم این فریاد پرهزینه به احمدی‌نژاد رسیده است یا خیر؟!» این متن را شما روی نامه‌ای نوشته بودید که به حجت‌الإسلام‌والمسلمین میرتاج‌الدینی(معاون پارلمانی رئیس‌جمهوری) دادید؛ همان روزی که با کمیسیون اصل 90 جلسه داشتید، بعد از نماز. حاجی، چه اهمیتی دارد احمدی‌نژاد بفهمد یا نه -‌که البته اگر بفهمد و کاری هم بکند خوشحال می‌شویم‌-، اما فریاد شما به گوش بسیاری از مردم رسید و خواهد رسید. فریادتان نسیم تازه‌ای را روانه جریان عدالت‌خواهی انقلاب کرده است، و مهم‌تر از همه فریادتان به گوش رهبر فرزانه‌مان رسیده و پاسخ این پیر فرزانه حجّتی است بر ما.
برادرم بگذارید فریادتان هر موقع به صلاح بود به گوش دولت برسد و هر موقع هم که نبود نرسد. بگذارید بحث انتخابات که می‌رسد از رسانه دولتی با شما تماس بگیرند و مصاحبه کنند تا همه بدانند که نظر طلبه سیرجانی نیز روی احمدی‌نژاد است، و چند ماه بعد دوباره طلبه سیرجانی به فراموشی سپرده شود. و بگذارید برخی هم در این میان رفیق قافله باشند و شریک دزد. این نیز بگذرد و این‌ها همه نیز... مهم همان هدفی است که در راهش باید قربانی داد. و قربانی این راه گوسفند نیست؛ که یا جان است یا آبرو...

 

و السلام علی عباد الله الصالحین
کوچک‏ترین دانشجوی خط امام(ره)

بازتاب رسانه‌ای این مطلب:
-
سایت "تریبون مستضعفین"(منبع اصلی انتشار)
- سایت "عدالت‏خواهی"
- "خط شکنان عدالت"