سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اخبار تحصن دانشجویان بسیجی در دفتر رئیس دانشگاه علامه طباطبایی(ر

اخبار تحصن دانشجویان بسیجی در دفتر رئیس دانشگاه علامه طباطبایی(ره)

سلام بر دوستان

 

حتماً و حتماً برای خواندن اخبار لحظه‌به‌لحظه تحصن دانشجویان بسیجی در دفتر رئیس دانشگاه علامه طباطبایی(ره) به این وبلاگ مراجعه کنید:

www.basijeolumejtemai.mihanblog.com


طلبه سیرجانی دوباره راه افتاد

طلبه سیرجانی دوباره راه افتاد

باز هم طلبه سیرجانی به راه افتاد؛ این بار از جمکران تا تهران با پای پیاده... بر سر همان اعتراض قبلی که دو بار زندان را برایش به ارمغان آورده بود و یک پیغام از رهبری: شَکَرَ الله مَساعیکَ

از او پرسیدم مگر از مجلس، پاسخ نگرفتی؟ گفت گفته‏اند که بررسی این پرونده در صلاحیت ما نیست. جالب است، مگر نه؟ بررسی زمین‏خواری یک شهر از شهرهای ایران، در صلاحیت کمیسیون اصل 90 مجلس شورای اسلامی نیست. به حسین فدایی و محمدحسین فرهنگی که از طرف کمیسیون اصل 90 با طلبه سیرجانی و دوستانش جلسه گذاشتند، اگرچه زیاد امیدوار نبودم، اما حداقل بیش از این چیزی که دیدم، امید بسته بودم. اما ظاهراً مشکل همین‏جاست. امیدمان باید فقط به همو باشد که از اوییم...

فعلاً بیش از این انتظار توضیح نداشته باشید. چون فرصتی نیست. یکی از دوستان در سی‏سی‏یوی بیمارستان بستری است و نه فرصت زیادی هست برای نوشتن و نه حال خوشی... دعا کنید...

در ضمن، بعضی از دوستان متذکر شده‏اند که چرا فقط از طلبه سیرجانی می‏نویسی. اگرچه همه‏اش درباره او نیست، اما قبول دارم که اکثر مطالب این وبلاگ درباره اوست. علتش را بعداً توضیح خواهم داد.

یاعلی‏مدد


آنقدر عقبیم که آقا یا باید خون دل بخورند یا به ناچار همراهی کنند

آن‌قدر عقبیم که آقا یا باید خون دل بخورند یا به ناچار هم‌راهی کنند

 

    حجت‌الإسلام‌والمسلمین علیرضا جهانشاهی چندین سال است که درگیر پرونده زمین‌خواری سیرجان است؛ پرونده‌ای که برنامه 20:30 از آن با عنوان "بزرگ‌ترین زمین‌خواری کشور" یاد کرد و امام‌جمعه سیرجان نیز در وصف آن گفت "حتی پرنده‌های آسمان نیز از زمین‌خواری سیرجان خبر دارند". شروع دادخواهی طلبه سیرجانی به حدود شش سال قبل باز می‌گردد که در آن زمان یکی از جانبازان سیرجان به این ماجرا اعتراض کرده بود و نتیجه‌اش شده بود دستگیری توسط اداره اطلاعات سیرجان و ضرب و جرح.
   طلبه سیرجانی در حالی وارد این ماجرا می‌شود که حتی یک متر زمین نیز در این پرونده ندارد. او با شنیدن رهنمودهای رهبر انقلاب مبنی بر مطالبه عدالت از مسئولان، اولین اقداماتش را آغاز می‌کند و پس از مدتی به تهران آمده و به توصیه داود احمدی‌نژاد(بازرس ویژه رئیس‌جمهوری در آن زمان) شکایتی می‌نویسد و طوماری از امضای مردم جمع می‌کند. اما او را به خاطر فریب مردم و ثبت‌نام زمین دستگیر می‌کنند و به زندان می‌اندازند، حال آنکه او صرفاً شکایت نوشته بود، نه قرارداد ثبت‌نام. اما او بعد از دو ماه و قبل از اینکه حبس او به پایان برسد، به دستور رهبر انقلاب آزاد می‌شود. 
   جهانشاهی مجدداً فعالیت‌هایش را از سر می‌گیرد و این‌بار او با پای پیاده از سیرجان به سمت تهران حرکت می‌کند تا حرف خود را به گوش مسئولان برساند. اما این‌بار بعد از 390کیلومتر پیاده‌روی در استان فارس به جرم "اقدام خلاف شئون روحانیت و تشویش اذهان عمومی" دستگیر و به دو سال حبس محکوم می‌شود. طلبه سیرجانی این‌بار نیز بعد از هشت ماه حبس به دستور مستقیم رهبر معظم انقلاب آزاد می‌شود و پیغامی از ایشان دریافت می‌کند که او را بیشتر ترغیب به عدالت‌خواهی می‌کند؛ «شَکَرَ الله مَساعیکَ».
   امروز اما این طلبه تنها نیست. امروز طلبه تبریزی یا همان حجت‌الإسلام‌والمسلمین روح‌الله بجانی، طلبه کلیبری یا همان حجت‌الإسلام‌والمسلمین موسی علیزاده و طلبه‌های ارومیه‌ای به او پیوسته‌اند و هر کدام در جایی عدالت‌خواهی را سرلوحه امورشان قرار داده‌اند. و این رشته سر دراز دارد...
   آخرین اقدام حجت‌الإسلام‌والمسلمین جهانشاهی و دوستانش، مراجعه به کمیسیون اصل 90 مجلس شورای اسلامی بود. و اکنون زمانی که دبیرخانه کمیسیون برای بررسی پرونده اعلام کرده بود، رو به اتمام است. باید دید مسائلی که این طلبه‌های عدالت‌خواه بیان کرده‌اند با روالی منطقی بررسی خواهد شد _که امید است همین‌طور باشد_ و طلبه سیرجانی بر اساس عهدش این اقدام را "شقّ‌القمر" می‌نامد، یا باز هم روز از نو، روزی از نو...
به هر حال در سال‌روز صدور فرمان هشت‌ماده‌ای، شاید مهم‌ترین افراد برای اظهار نظر، آن‌ها هستند که کمر همت بسته‌اند و وارد گود شده‌اند.

 

    بی‌مقدمه آغاز می‌کنم. آیا اقدامات شما در شأن یک روحانی بوده است؟
   واقعاً خیلی عجیب است که کار به جایی رسیده که این‌گونه سئوال می‌شود. اولاً من فکر می‌کنم همیشه روحانیت باید در رأس این‌گونه کارها باشد. امام(ره) همیشه در بیانات‌شان روحانیت متعهد را پرچم‌دار این کارها می‌دانستند. بزرگان ما همیشه روحانیت را پیش‌قدم در عدالت‌خواهی می‌دانستند. البته من که کوچک‌ترین عضو روحانیت هستم و طلبه محسوب می‌شوم، اما احساس می‌کنم روحانیت متعهد و مبارز باید سردمدار عدالت‌خواهی باشد. خودِ حضرت امام(ره) و مقام معظم رهبری و علمای شیعه در طول تاریخ، پرچمدار عدالت‌خواهی بوده‌اند. از این جهت سئوال‌تان چندان دقیق نیست.

    اما این سئوال، سئوال شایعی است. بسیاری از آقایان چنین کارهایی را در شأن روحانیت نمی‌دانند. در واقع این یکی از مسائلی است که به عنوان جرم شما معرفی شده است؛ "اقدام خلاف شئون روحانیت".
   این را دیگر باید از آن‌ها پرسید که چگونه فکر می‌کنند. یک روحانی خواسته از مردم حمایت کند. من در سیرجان بوده‌ام و دیده‌ام که در حق مردم ظلم می‌شود. باید از همان آقایان پرسید که چرا چنین حرکتی را خلاف شأن روحانیون می‌دانند. آن‌ها چه تعریفی از شأن روحانیت دارند که بر اساس آن، این عمل خلاف شأن است؟ 
   در ضمن گاهی‌وقت‌ها ما تنها به عکس‌العمل توجه می‌کنیم و به اصل عمل توجهی نمی‌کنیم تا ببینیم چقدر غیرطبیعی بوده که اقتضای چنین عکس‌العملی را به این صورت غیرطبیعی داشته است. در روان‌شناسی می‌گویند واکنش غیرطبیعی در مقابل کار غیرطبیعی، طبیعی است. درست است که یک روحانی در حالت طبیعی نباید این‌چنین از سیرجان تا تهران پیاده‌روی کند. اما وقتی چنین ظلمی با حالتی غیرطبیعی اتفاق افتاده، طبیعی است که شخصی مثل من پیدا شود و کاری غیرطبیعی انجام دهد که البته این کار در شرایط عادی "غیرطبیعی" است، نه در شرایط غیرعادی. البته این نظر من است، اما از نظر آقایانی که این عمل را خلاف شأن دانسته‌اند، این نظر درست نیست و باید دلیلش را از خودشان پرسید.

    آن‌ها می‌گویند روحانیون باید وعظ و ارشاد کنند و مردم باید دست به اقدام بزنند. بنابراین نیازی به ورود شما در صحنه نیست. به خصوص شما نیز عنوان کرده بودید که مردم نباید در راهپیمایی‌تان شرکت کنند. از این لحاظ است که آقایان اقدام شما را خلاف شأن می‌دانند. با این اوصاف چرا شما چنین کاری را انجام دادید؟
   این قضایا خیلی روشن و واضح است و هیچ آدم عاقلی این حرف‌ها را نمی‌گوید. اگر در این میان از قشر روحانیون نیز به بنده تذکری داده شده باشد، منظورشان این بوده که باید مواظب باشیم و ناخواسته آب به آسیاب دشمن نریزیم. آن‌ها کار بنده را تأیید کرده و آسیب‌ها را گوش‌زد می‌کردند و نهایتاً توصیه‌هایی را به بنده ارائه دادند مبنی بر اینکه بنده ناخواسته سخن‌گوی دشمن نشوم. چیزی که خود من نیز بر آن تأکید می‌کنم این است که ناخواسته وارد فضایی نشویم که به قول مقام معظم رهبری، پازل دشمن به دست ما تکمیل شود؛ و این تذکر خوبی است و من نیز قبول دارم.  

   آیا به نظر شما این پازل به دست شما تکمیل نمی‌شود؟
   به نظر من نه.

    چرا؟
   در اینجا بحث اولویت پیش می‌آید. یک راهکار در این قضیه این است که ما هیچ کاری انجام ندهیم تا دشمن نیز نتواند از کاری که هرگز انجام نشده سوءاستفاده کند. اما راهکار دیگر این است که ما در مقابل ظلم اتفاق‌افتاده عکس‌العملی در جهت ریشه‌کن کردن و یا جلوگیری کردن از این ظلم نشان بدهیم، حتی اگر دشمن سوءاستفاده کند. عقیده من این است که باید راهکار دوم را انجام بدهیم، ولو اینکه تبعاتی نیز داشته باشد و دشمن از این ماجرا سوءاستفاده کند که البته طبیعی است. 
   نکته دیگر این است که اگر دشمن از این‌گونه ماجراها سوءاستفاده کند، در واقع از نفهمی دشمنان ما و از نفهمی آن کسانی است که خوشحالیِ دشمنان را بزرگ می‌کنند. امکان دارد دشمنان در کوتاه‌مدت از این‌گونه فعالیت‌ها خوشحال شوند، چون هنگامی که اعتراضاتی از درون اتفاق بیفتد و صدایی مخالف از دید آن‌ها بلند شود، خوشحال می‌شوند. اما من اعتقاد دارم آن‌ها در بلندمدت از این‌گونه کارها خشمگین خواهند شد، چون آن‌طور که ما فکر می کنیم، این کارها باعث جلوگیری و کاستن از ظلم در درون نظام و در بین بعضی از مسئولین شده و در نهایت باعث تقویت نظام و انقلاب خواهد شد. یعنی این کارها باعث خوشحالی دوستان انقلاب و خشم دشمنان انقلاب می شود. 

   یعنی دشمنان از کار شما خوشحال نمی‌شوند؟
   چرا باید خوشحال شوند؟ ما یک کار خیری انجام می‌دهیم که باعث تقویت نظام می‌شود، ولو ناچار به فریاد اعتراض نیز باشیم. من این‌چنین کارهایی را به عمل جراحی یک غده سرطانی تشبیه می‌کنم که در ابتدا درد و مشکلات بسیاری دارد، اما در نهایت باعث تقویت این جسم می‌شود. با این اوصاف آیا ما به بهانه درد، حق داریم که این عمل مفید را ترک کنیم؟ 
   البته من تا جایی پیش می‌روم که احساس کنم رهبر معظم انقلاب کار بنده را درست می‌دانند. اگر نه، هرجایی ایشان به هر نحوی دستور بدهند که ما این راه را ادامه ندهیم، ما موظفیم این کار را ترک کنیم. اما از آنجایی که نظر رهبر معظم انقلاب در تمام قضایا به طور موردی مشخص نیست، اعتقاد من بر این است که هر کس دل‌سوز نظام است باید بر طبق تشخیص خودش و مشورت با دیگران، در هر زمینه‌ای کارهای مفید را انجام بدهد و کارهای مضر را ترک و با آن مقابله کند.  

   آیا این کار به معنای حرکت جلوتر از مقام معظم رهبری نیست؟
   همه بچه‌های حزب‌اللهی خبر دارند که رهبر معظم انقلاب در این مسائل خیلی جلوتر از این‌ها هستند که شما می‌گویید. مگر رهبر معظم انقلاب کم گفتند و فریاد زدند که باید مطالبه عدالت‌خواهی شود؟ آقا این کار را به خواص جامعه مانند روحانیون، استادان و دانشجویان واگذار کردند. به همین جهت به نظر من آقا منتظر هستند که عدالت‌خواهی و مطالبه عدالت، تبدیل به یک خواست عمومی شود تا خودشان به ماجرا ورود کنند؛ حتی به طور مصداقی. با این اوصاف من فکر می‌کنم رهبر انقلاب خیلی جلوتر از ما در این زمینه حرکت می‌کنند و ما عقب هستیم. در ضمن من معتقد هستم که اگر قرار باشد ما جلوتر حرکت کنیم و بر فرض در این ماجرا تند باشیم، رهبری راحت می‌توانند جلوی ما را بگیرند. اگر تا به حال نیز از طرف ایشان نهی شده بودیم و مجدداً ادامه می‌دادیم، خطا بود.
   البته نباید این‌طور باشد که ما آن‌قدر احتیاط بکنیم و کند حرکت کنیم و از آن چیزی که رهبری می‌خواهند عقب باشیم که ایشان هر چقدر تلاش بکنند نتوانند کم‌کاری ما را جبران کنند. ما بچه‌های حزب‌اللهی که یاران ایشان هستیم، آن‌قدر عقب هستیم و ضعیف کار می‌کنیم که آقا یا باید خون دل بخورند یا به نحوی با ما هم‌راهی کنند. ما مانند کودکی هستیم که نمی‌تواند درست راه برود و پدر و مادرش مجبورند دست او را گرفته و خودشان را با سرعت او تطبیق بدهند. اگر ما تند باشیم، آقا راحت می‌توانند جلوی ما را بگیرند، اما آقا نمی‌توانند کُندی و بی‌حالیِ ما را جبران کنند و ما را مدام ترغیب کنند تا حرکت کنیم. آقا می‌دانند که ما سربازانِ گوش‌به‌فرمان‌شان هستیم و اگر لازم باشد خودشان ما را متوقف می‌کنند. من نیز در کار خودم اعلام می‌کنم که هر جایی که آقا نظرشان بر این است که بنده کارم را متوقف کنم، حتما این کار را خواهم کرد، إن‌شاءالله. 

   با تشکر.  

منبع: هفته‏نامه "پنجره"/ شنبه 4 اردیبهشت 1389

بعداًنوشت: این مطلب، بخشی از یک مصاحبه مفصل است با طلبه سیرجانی که متأسفانه نه بنده تمام آن را آماده کرده بودم تا قابل چاپ باشد، و نه هفته‌نامه پنجره، جایی برای چاپ همه آن داشت. در واقع از طریق معرفی یکی از دوستان، یکی از اهالی پنجره با بنده تماس گرفت و دست آخر قرار شد بخشی از این مصاحبه را به آن‏ها بدهم. اما اگر خدا بخواهد در آینده نزدیک، متن کامل را منتشر خواهم ساخت، إن‏شاءالله. در ضمن، بنده را از نظراتتان محروم نفرمایید. یاعلی


صدا و سیما و آلزایمرِ مصلحتی‏اش

صدا و سیما و آلزایمرِ مصلحتی‌اش

بسیاری از بچه‌های جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی، بغض گلوی‌شان را می‌گیرد وقتی می‌بینند صدا و سیمای جمهوری اسلامی و بسیاری از رسانه‌های دیگرِ آن، به هنگام انتخابات یا 13آبان یا موارد این‌چنینی، عباس سلیمی‌نمین را می‌شناسد و برای برنامه‌های‌شان دعوت می‌کنند، اما وقتی پای دادگاه‌ها و شکایت‌های عبدالله جاسبی از او به میان می‌آید، گویی نه شاهی آمده و نه شاهی رفته است. اما گویا کار از این حرف‌ها گذشته. راهی نیست جز آن‌که پرچم‌داران عدالت‌خواهی خار در چشم و استخوان در گلو پیش بروند و راهی را بگشایند تا شاید جماعتی پیدا شوند و این راه را ادامه دهند؛ همان‌طور که در جنگ نیز برخی از رزمندگان خود را بر روی سیم‌خاردار می‌انداختند تا لشکر حق با عبور از روی بدن‌شان بتواند پیش برود، و البته با این تفاوت که لشکریان می‌دانستند ارزش کار این بسیجی‌های از جان‌گذشته را، اما امروز...

امسال 13 آبان برای کاری به دفترش رفته بودم. ظاهراً در چنین روزهایی روزنامه‌نگاران و خبرنگاران از در و دیوار دفترش می‌بارند برای مصاحبه. آن روز هم صدا و سیما به آنجا آمده بود و همه چیز را برای فیلم‌برداری به‌هم ریخته بود و دست‌آخر هم بدون اینکه خم به ابرو بیاورد دفترش را همان‌طور آشفته رها کرده و رفته بود. بگذریم...

ظاهراً صدا و سیما و بسیاری از رسانه‌های دیگر ما، بالعکسِ سال‌مندان در 31ساله‌گی به آلزایمر دچار شده‌اند؛ البته آلزایمر مصلحتی. این دوستان در مواقع لزوم «عباس سلیمی‌نمین» را با تمام مشخّصات به‌یاد می‌آورد و در دادگاه‌ها یا به عبارتی جولان‌گاه‌های شاکیانی همچون عبدالله جاسبی، غلامحسین کرباسچی، مصطفی میرسلیم، عطاءالله مهاجرانی، مصطفی واعظ طبسی، رجایی خراسانی و... حتی نامش را نیز به‌خاطر ندارد. باز هم بگذریم...

حال ببینیم عباس سلیمی‌نمین کیست؟ مهندس عباس سلیمی‌نمین قبل از انقلاب در مشهد روزگار گذرانید؛ آن هم پای درس رهبر معظّم انقلاب؛ اما دهه سوم زندگی‌اش با آغاز تحصیل‌اش در رشته انفورماتیک شروع شد؛ البته در انگلستان. از سال 1353 به آن‌جا می‌رود و در قالب عضو شورای مرکزی اتحادیه انجمن‌های اسلامی دانشجویان اروپا به فعالیت دانشجویی می‌پردازد. این فعالیت‌ها با شدّت و ضعف پیش می‌رفته تا زمانِ پیروزی انقلاب که در این ایام به ایران می‌آید و تا سال 58 در دانشگاه کرمانشاه به کار مشغول می‌شود. پس از چند سال کار در دانشگاه کرمان در سال 58 برای اخذ دکتری به محل تحصیلش باز می‌گردد. اما پس از چندماه تحصیل هنگام تظاهرات در مقابل سفارت آمریکا در لندن به منظور حمایت از دانشجویانی که لانه جاسوسی آمریکا در تهران را تسخیر کرده بودند به همراه 68 دانشجوی دیگر دستگیر می‌شود که پس از تحمل دو ماه زندان حکم به اخراجش از انگلیس می‌دهند. او حتی بعد از رفع حکم اخراج و درخواست انگلستان برای ادامه مقطع فوق‌لیسانس، مانند دوستانش قبول نمی‌کند و جنگ را اوجب می‌بیند.

این سال‌ها هم‌زمان بود با ورود سلیمی‌نمین به دفتر سیاسی سپاه و کار در مجلّه "رویدادِ". از همین‌جا بود که او وارد عرصه روزنامه‌نگاری شد. "کیهان هوایی" اولین کار حرفه‌ای‌اش در این عرصه بود که البته برای انتقادات تند سلیمی‌نمین در این روزنامه، ظرفیتی در میان مسئولان نبود. اما فریادهای مکرّرِ سیبل‌های انتقاداتِ او نیز تأثیری در کار او نداشت و تقریباً هربار استنادات او، اجازه حکمی غیر از تبرئه را در برابر این فریادها نمی‌داد؛ که معلوم نیست این تبرئه هم از روی حقیقت‌خواهی بوده یا ناچاری.

در پایان سال 75 از کیهان هوایی هم بیرون آمد و مدیرمسئولِ "تهران‌تایمز" شد که بعد از چهار سال از آن هم کنار کشید. 1380، سالِ خداحافظیِ سلیمی‌نمین از عرصه حرفه‌ای مطبوعات بود و سالِ ورودی بی‌دغدغه و تمام‌وقت به حوزه تخصّصی و مطالعاتی‌اش؛ "تاریخ ایران". تأسیس مؤسّسه‌ای فرهنگی به نام "دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران" و همچنین تدریس درس "انقلاب اسلامی" در دانشگاه هم بستری بود برای همین کار. «ورای نمودها و نمادها»، «"مرصاد" پایانی بر دو ادّعا»، «قتلگاه رکس»، «نگاهی به درون» و «پاسداشت حقیقت» از آثاری است که توسط عباس سلیمی‌نمین و مسعود رضایی(همکار سلیمی‌نمین) در این دفتر منتشر شده است. از دیگر آثار این مؤسّسه می‌توان به بولتن‌های نقد و بررسی کتاب‌های تاریخی اشاره کرد که مجموعه‌بولتن‌های نقد خاطرات هاشمی‌رفسنجانی از آن جمله است. اما چه می‌توان کرد که رسانه‌ها معمولاً افراد را یک‌بُعدی می‌بینند و از سلیمی‌نمین هم تنها بُعد سیاسی‌اش را می‌بینند...

سلیمی‌نمین اگرچه در این سال‌ها رسماً از کار مطبوعاتی کنار کشیده است، اما در عمل رسالت روزنامه‌نگاری را بسیار مسئولانه‌تر از بسیاری از روزنامه‌نگاران کنونی انجام می‌دهد. نگاهی به سایت دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران، به خوبی نشان‌دهنده این ادعاست. مصاحبه‌های مختلف با رسانه‌ها، نوشتن یادداشت‌های مختلف و ارسال آن به رسانه‌ها و انتشار در سایت خودش، و حتی انتشار کتاب در بعضی از موارد همچون انتخابات ریاست جمهوری اخیر، نشان از تیزبینی او در مسائل کشور دارد.

اما آن‌چه عباس سلیمی‌نمین با نام آن در ذهن بسیاری از مردم جای گرفته است، معضلی است به نام عبدالله جاسبی. نزدیک به 30سال می‌گذرد از تأسیس دانشگاه آزاد اسلامی و در این سال‌ها عبدالله جاسبی همچنان در دفتر ریاست این دانشگاه پابرجاست. در این سال‌ها شاید به ندرت بتوان گفت کسی از وضعیت اسف‌بار مدیریت این دانشگاه خبر نداشته باشد. بسیاری از نخبگان سیاسی و فرهنگی نیز این مسئله را در محافل و رسانه‌های مختلف متذکر شده‌اند. اما در این میان، عباس سلیمی‌نمین تنها فردی است که بدون اینکه سمتی در راستای پیگیری این مسئله و یا نفعی در این ماجرا داشته باشد، مجدّانه وارد معرکه‌ای خطرناک با عبدالله جاسبی شده است؛ معرکه‌ای که از صدقه سر آن، بارها به دادگاه کشانده شده و حتی پسرش نیز به بهانه‌ای مضحک از دانشگاه اخراج شده است. در این معرکه بسیاری از رسانه‌ها و به عبارت بهتر، اکثر رسانه‌ها یا این موضوع را در بایکوت خبری خود قرار دادند و یا از آن برداشتی کاملاً سیاسی کردند.

و امروز کسی خبر ندارد از این‌که عباس سلیمی‌نمین چندی است در بازپرسی‌هایی حاضر می‌شود که به خاطر شکایت عزت‌الله دهقان نماینده کنونی مجلس و از رؤسای سابق سازمان بازنشستگی تشکیل شده است. این شکایت مربوط می‌شود به ماجرای چندهزارمتر زمین متعلق به بازنشسته‌ها که دهقان در زمان ریاستش در سازمان بازنشستگی به نحوی زیرکانه آن را به نام دانشگاه آزاد به شخص عبدالله جاسبی واگذارد می‌کند و این‌گونه می‌شود به نام دانشگاه آزاد و به کام عبدالله جاسبی. مدتی بعد از این ماجرا بود که عزت‌الله دهقان از دانشگاه آزاد دکترا می‌گیرد و سلیمی‌نمین معتقد است او این دکترا را در برابر اعطای زمین‌های بازنشسته‌ها دریافت کرده است. این مسئله باعث شده دهقان از او شکایت کند. جالب آنکه او در این شکایت مدعی شده این مدرک را در برابر اعطای رایگان آن زمین‌ها دریافت نکرده است. و این به معنای تأیید واگذاری غیرقانونی آن زمین‌ها بوده؛ کما اینکه رئیس بعدی سازمان بازنشستگی نیز این مسئله را تأیید کرده بود. حالا سئوال اینجاست که اگر او مدرکش را در برابر کار غیرقانونی‌اش دریافت نکرده، پس چه چیزی در برابر آن کار گرفته؟ آیا می‌توان پذیرفت که او مال مردم را به صورتی غیرقانونی به شخصی همچون جاسبی بدهد، آن هم در راه خدا؟

خلاصه اینکه سلیمی‌نمین هنوز هم درگیر دادگاه و شکایت است به خاطر عدالت‌خواهی. گویی در این سال‌ها حاضر شدن در جلسات بازپرسی و دادگاه، به یک بخش ثابت از زندگی او تبدیل شده است. و کیست که از وضعیت امروز سلیمی‌نمین خبر داشته باشد و نه برای او، که برای هم‌راهی با او در راه انقلاب کاری کند؟

و سئوال اینجاست؛ کجا هستند رسانه‌های مدّعی آزادی بیان و رسانه‌های مدعی اصول‌گرایی؟ کجا هستند این رسانه‌ها روزی که سلیمی‌نمین به خاطر نوشتن مقاله‌ای مطبوعاتی و آن هم به اتهامی نامفهوم، نه در دادگاه مطبوعات، که به نحوی غیرقانونی در دادگاه عمومی محاکمه می‌شود؟ کجا هستند رسانه‌های اصول‌گرا روزی که او به خاطر عدالت‌خواهی در دادگاه جمهوری اسلامی محکوم می‌شود؟ رسانه‌های اصول‌گرا کجا هستند تا ببینند دوستان مخالف‌شان برای یک روزنامه‌نگار دسته‌چندم چگونه سینه چاک می‌کنند، اما خودشان برای کسی همچون سلیمی‌نمین خم به ابرو نمی‌آورند؟ رسانه‌های اصلاح‌طلب و مدعی آزادی بیان، چرا در مقابل فریادهای عدالت‌خواهانی همچون سلیمی‌نمین و جهانشاهی و... ساکت مانده‌اند و آن‌ها را بایکوت می‌کنند؟ مگر نه این است که آنان به زعم خود داعیه‌دار و پرچم‌دار آزادی بیان و نشر تمام افکار هستند؟ رسانه‌های اصلاح‌طلب که به دنبال کوچک‌ترین اِشکال سیاسی و اقتصادی و فرهنگی در این دولت می‌گردند، کجا هستند زمانی که رئیس دانشگاه آزاد اسلامی یعنی همان کسی که به وضوح بسیاری از خلاف‌هایی همچون تهدید و ارعاب و زمین‌خواری و باج‌دهی و... را مرتکب شده، با کاندیدای محبوب‌شان خوش‌وبش می‌کند و برای او ستاد انتخاباتی تشکیل می‌دهد، آن هم از پولی که متعلّق به دانشجویان است؟ و آخر اینکه کجا هستند یاران حقیقی رهبر که در این میان به دنبال کسی است که حرفش را بفهمد و از صحبت‌هایش برداشت اشتباهِ سیاسی نکند؟ کجا هستند کسانی که یاری کنند او را، تا او از سر غفلت ما مجبور نشود به صراحت بگوید "لابلای حرف‌های ما گاهی نکات خوبی پیدا می‌شود"؟ أین عمّار؟...

بازتاب رسانه‏ای این یادداشت:
- سایت
"تریبون مستضعفین"(منبع اصلی انتشار)
- سایت "عدالت‏خواهی"


نامه‏ای به طلبه سیرجانی

نامه‌ای به طلبه سیرجانی


بسمه‌تعالی

                                                                                                                      پیوست: ندارد

تاریخ: 3/1/1389

جناب حجت‌الإسلام‌والمسلمین علیرضا جهانشاهی
...........
سلام علیکم 
در نامه‌های رسمی معمول است که سمت مخاطبِ نامه را می‌نویسند. نمی‌دانستم چه سمتی بیاورم که در شأن کار شما باشد؛ نبود و نگفتم. چند سال پیش از این شاید هیچ‌گاه تصوّرش را هم نمی‌کردید که اولین اقدامات‌تان در جهت منویات رهبر معظم انقلاب، منجر به شکل‌گیری جرقّه‌ای شود که از آتشِ برآمده از آن، ناخالصی‌های ناچسب نظام، از حقیقت ناب انقلاب اسلامی زدوده شود.
به یاد دارید زمانی را که بزرگان شهر، شما را به اسرائیل نسبت می‌دادند؟ حالا اما یک سال گذشته است از تاریخی که به دستور رهبر معظم انقلاب آزاد شدید و از طرف ایشان پیغامی دریافت کردید.
گرچه تجربه نکرده‌ام، اما می‌دانم سخت بود و سخت است و سخت خواهد بود شنیدن و تاب‌آوردن تهمت‌هایی که می‌‍زدند و می‌زنند و خواهند زد. و باز گرچه تجربه نکرده‌ام، اما باز می‌دانم سخت بود تحمل 10 ماه زندان ــ سه ماه در انفرادی و بقیه هم در جایی که حتی شهرام جزایری هم به آنجا نرفت‌ــ. سخت بود که به خاطر آرمان‌خواهی، ظلم‌هایی در حق شما شود که اجازه گفتنش را ندادید و یک‌بار که بخش کوچکی را گفته بودم، تذکر دادید. و سخت بود... اما همه‌اش گواراست به یک جمله رهبر: «شَکَرَ الله مَساعیکَ».
و البته یاد دارم که شما نیز این پیغام را بی‌جواب نگذاشتید:

«سلام آقا
دیروز دوشنبه 7/2/1388 پیام شما توسط یکی از مسئولان محترم بیت معظم‌تان به بنده رسید و امروز بعد از نماز حرف‌های دلم را همراه با اشک‌های چشمم که بر این کاغذ روانه شد، در جواب پیام مقدس‌تان تقدیم محضر مبارک‌تان می‌کنم:
آقا به خدا قسم ما فقط نگران و غصه‌خوار تنهایی و مظلومیت شماییم. ما فقط می‌خواستیم و می‌خواهیم حرف شما زمین نماند.
ترس ما از این است که تاریخ تکرار شود و شما هم همچون اجداد پاکتان بر اثر بی‌عرضگی ما یاران‌تان، در میان گرگان روزگار تنها و غریب بمانید.
آقا به خدا قسم ما عشق به اهل بیت(علیهم‌السلام) را امروز در عشق به شما می‌بینیم. ارادت‌مان به آقا امیرالمؤمنین و امام حسن و امام حسین و همه فرزندان پاک‌شان را در عشق به شما خلاصه کرده‌ایم. غم دوری و جدایی از امام زمان‌مان را تنها با نگاه به چهره ملکوتی شما تسکین می‌بخشیم. 
آقا دل ما هم پر از غصه است. در کنار طعنه‌های دشمنان، دوستانِ نادان نیز ما را متهم به "ضدّ ولایت فقیه" می‌کنند و ما فقط دل‌خوشی‌مان به این است که ذره‌ای از بار غم و غصه شما را بر دوش بکشیم. همه این حرف‌ها و طعنه‌ها را به جان و دل می‌خریم تا شاید اندکی از غصه‌های دل پُردرد شما کم‌تر شود.

من و دل گر فدا شویم چه باک                              غرض اندر میان سلامت اوست

آقا از وقتی شنیده‌ام که شما شخصاً وارد این ماجرا شده‌اید به خدا قسم شرمنده‌ایم. ما می‌خواستیم باری از دوش شما برداریم نه اینکه بر زحمت شما بیفزاییم. اما خوشحالیم که این امر فرصتی شد تا مدال افتخاری باشد که نه از دستان شما بلکه از لبان مبارک‌تان صادر شده است و آن این است که به این کوچک‌ترین سربازتان فرموده‌اید: "شَکَرَ الله مَساعیکَ". ما با کمال افتخار و با جان و دل آن را می‌پذیریم و به همه با صدای بلند اعلام می‌کنیم که بزرگ‌ترین پاداش خود را دریافت کرده و به بالاترین هدف‌مان رسیده‌ایم و آن لبخند رضایتی است که از لابلای این پیام دل‌نشین، از مولای عزیز خود دیده‌ایم.
آری ما عاشقانی هستیم که هیچ مزدی برای ما بهتر از رضایت شما نیست. امیدواریم از ما راضی باشید و دعا کنید سربازی خوب، فهمیده و شجاع باشیم. إن‌شاءالله... .»

اوایل اعتراض‌تان به مسائل خُرد بود. یادتان هست؟ آن روزها امام جماعت مسجد امام حسن(علیه‌السلام)‌ در سیرجان بودید و با بچه‌های مسجد، "مجمع جوانان مسجدی" را راه انداخته بودید. آنجا در کنار فعالیت‌های مذهبی، امر به معروف می‌کردید و نهی از منکر. کارهایی که آن زمان می‌کردید اگرچه خُرد بود، اما همان‌ها هم آن‌قدر که شنیده‌ام بدیع بود و زمین‌مانده. همه بارها دیده‌ایم تبلیغات مذهبی را که در کنار تبلیغات اسنک و ایستک و بیستاک نصب می‌شود. اما کجاست آن کسی که رگ غیرتش متورّم شود و خونش جوشان، تا کاری کند علیه این تقدّس‌زداییِ خاموش. از این خوش‌غیرتان اگر نگویم ندیده‌ام، بی‌راه نگفته‌ام اگر بگویم به قاعده انگشتان دستم هم ندیده‌ام. و یکی از همان انگشتان دست شمایید. هنوز هم تابلوی بزرگ شما در سیرجان فعّال است؛ تابلویی که برای خریدش 16میلیون تومان قرض کردید و شاید خودتان هم متوجه نشدید خدا از کدام درِ رحمتش رساند تا تبلیغات مذهبی، جایگاه ویژه‌ای بیابند.
اما فکر می‌کنم سال 1383 بود که تأکیدات رهبر فرزانه‌مان را بر مطالبه عدالت و پاسخ‌خواهی از مسئولان، مهم‌تر یافتید و زندگی‌تان وارد مرحله جدیدی شد. در این مرحله باید به مسائل بزرگ و مطالبه از مسئولان می‌پرداختید، و آن روز در سیرجان چه مسئله‌ای مهم‌تر از زمین‌خواری‌هایی بود که امام جمعه شهر در وصفش گفته بود "حتی کلاغ‌های آسمان هم از زمین‌خواری‌های سیرجان خبر دارند" و برنامه 20:30 هم آن را "بزرگ‌ترین زمین‌خواری کشور" نامیده بود؟
نمی‌دانم، اما شاید تا آن روز با تمام وجود حس نکرده بودید سختی‌های تبعیت از رهبر را. و شاید وقتی وارد کارزار شدید، تازه فاصله حقیقیِ حرف تا عمل را درک کردید. شاید در کنار شما نیز امثال بنده بسیار بودند که حرف بسیار می‌زدند و در عمل... و در این میدان نمی‌دانم جز شما و آن جانباز شیمیایی که به لطف اداره اطلاعات سیرجان خوش داشته شد حُرمتش، چه کسی سینه‌چاک عدالت‌خواهی بود. شاید بسیاری بودند که حتی برای زمینِ خودشان هم حاضر نبودند مبارزه کنند. دست‌مریزاد به شما که حتی به اندازه یک متر زمین هم در این ماجرا نصیبتان نمی‌شد، اما سینه سپر کردید تا پرچم عدالت‌خواهان و ولایت‌مداران زمین نماند.
این‌ها را نمی‌گویم تا هندوانه‌های فصل را نوبر کنم و به دست شما بسپارم. می‌گویم تا به نوبه خود تا حدی به وظیفه‌ام در برابر اقدام شما عمل کنم؛ باشد که إن‌شاءالله سکوت بسیاری از دوستان دیگر نیز بشکند. اگرچه سیدحسن حسینی ــ خدایش بیامرزدــ وصف حال برخی از دوستان را گفته است:

گرچه ناآگاه خنجر می زنند                                  دوستان هم گاه خنجر می‌زنند

جریان عدالت‌خواهی چند پرچم‌دار از قشرهای مختلف می‌خواست تا وارد مرحله جدیدی شود؛ و شما پرچم‌دار طلّاب شدید و امروز دیگر تنها نیستید. حالا همه خوشحالند از اینکه دوستانی همچون خودتان یافته‌اید تا سکوت مرگ‌بار و محافظه‌کارانه‌ای را که آرزوی دیرینه کفّار و منافقان است بشکنید و صدای اسلام انقلابی و اسلام ناب محمدی را به پیرزنان و پیرمردانی که هنوز نور امیدی در دل دارند و کودکانی که آینده انتظارشان را می‌کشد برسانید؛ دوستانی همچون حجت‌الإسلام‌والمسلمین روح‌الله بجانی(طلبه تبریزی) و حجت‌الإسلام‌والمسلمین موسی علیزاده(طلبه کلیبری) که إن‌شاءالله هر روز بیش‌تر شوند.
و حالا آخرین اقدام شما و دوستان جدیدتان ــ که تا به حال کسی از حال‌شان خبر نداشت‌ــ، مراجعه به مجلس شورای اسلامی بود؛ همان‌جا که باید خانه ملت باشد. اما این اقدام را زمانی ترتیب دادید که آشوب‌های بعد از انتخابات ریاست‌جمهوری گذشته بود و دیگر مطمئن بودید که حتی قطره‌آبی هم به آسیاب دشمنان نخواهید ریخت.
اولین مراجعه‌تان برای تحویل نامه‌هایی بود که شما و طلبه تبریزی نوشته بودید. نامه‌ها را نوشته بودید تا نمایندگان بفهمند که پشت پرده زمین‌خواری‌های سیرجان و مبارزه ظاهریِ قوه قضاییه با آن چه می‌گذرد، و نوشته بودید تا بفهمند در تبریز می‌توان محاربه با نظام کرد و تجاوز به عنف، و در عین حال در دادگاه‌ها تبرئه شد و پست مدیریتی هم گرفت. و البته آن روز طلبه کلیبری نامه‌ای ننوشته بود تا بگوید چگونه برای شهادت دروغ علیه یک قاضی که نمی‌خواهد خطا کند، وام‌های 100میلیونی می‌دهند، و بگوید چگونه می‌شود با اوباش شهر باشیم و قدرت‌مند شویم و درهر دوره‌ای به رنگ یک حزب درآمده و به ریاست کمیسیون مجلس شورای اسلامی هم برسیم.
آن روز اگرچه نامه‌هایتان را به تعداد نمایندگان مجلس تکثیر کرده و به دفاتر همه آنان تحویل دادید و اگرچه خطاب نامه‌ها رو به تمام نمایندگان مجلس شورای اسلامی بود، اما کم نبودند مسئول دفترهای نمایندگانی که در جواب بگویند "به ما مربوط نمی‌شود". و باز هم اگرچه برخی این‌گونه می‌گفتند، اما به احترام نمایندگان مجلس، اجازه ندادید این نامه رسانه‌ای شود تا مطمئن شوید به دست همه‌شان رسیده است. شما احترام چند نماینده مجلس را این‌گونه حفظ کردید، اما بودند کسانی که به بالاترین شخص مملکت نامه‌ای بدون سلام نوشتند و قبل از رساندن به دست مخاطب، نامه را به دست رسانه‌ها سپردند. بگذریم...
هفته بعد هم که یادتان هست؟ آن‌روز یعنی دقیقاً یک هفته بعد، برای بار دوم مراجعه کردید؛ دوشنبه 12بهمن 1388. این‌بار اما قرار شده بود جلسه‌ای داشته باشید با کمیسیون اصل 90 مجلس شورای اسلامی؛ جلسه‌ای که تصوّر نمی‌کردم میزبان‌هایش تنها دو نفر باشند. تقریباً ساعتی منتظر شدید تا حسین فدایی نماینده تهران آمد و کمی بعد هم دکترمحمدحسین فرهنگی نماینده تبریز. اگرچه فدایی آمده بود برای جلسه‌ای 10دقیقه‌ای و نهایتاً یک ساعت ماند برای درد دل‌های چندین‌ساله‌تان، اما در همان یک‌ساعت هم ناگفته‌های فراوانی را باز کردید. گفتید "می‌خواهم کاری کنم که آن‌هایی که می‌خواهند بسیجی‌ها خفه‌خان بگیرند، پشیمان بشوند". یادتان هست؟ باز هم معرفت شما، اگر نه سال‌هاست که حتی از یاد بعضی بسیجی‌ها هم رفته است عدالت‌خواهی و مطالبه‌گری، چه رسد به بقیه. و سال‌هاست که وقتی یک "بسیجی" فریاد می‌زند و از بی‌عدالتی می‌نالد به خاطر حرف رهبرش، حتی ذهن بسیاری از دوستانش هم قابلیت تحلیل ندارد، و می‌پرسند "مگر می‌شود بسیجی هم اعتراض بکند؟ و مگر بسیج، محملی نیست برای گرفتن سهمیه کنکور و کسری خدمت و تسهیلات کاری؟"

مخلص کلام؛
«ریاست محترم جمهوری جناب آقای دکتر محمود احمدی‌نژاد؛ "اگر در جایی بی‌عدالتی دیدید آن‌چنان فریاد بزنید که صدایتان به منِ احمدی‌نژاد در تهران برسد". اما فریاد ما به خارج از کشور رسید و بعد از دو مرحله زندان توسط مدافعان و حامیان دزدانِ بیت‌المال، هنوز نمی‌دانیم این فریاد پرهزینه به احمدی‌نژاد رسیده است یا خیر؟!» این متن را شما روی نامه‌ای نوشته بودید که به حجت‌الإسلام‌والمسلمین میرتاج‌الدینی(معاون پارلمانی رئیس‌جمهوری) دادید؛ همان روزی که با کمیسیون اصل 90 جلسه داشتید، بعد از نماز. حاجی، چه اهمیتی دارد احمدی‌نژاد بفهمد یا نه -‌که البته اگر بفهمد و کاری هم بکند خوشحال می‌شویم‌-، اما فریاد شما به گوش بسیاری از مردم رسید و خواهد رسید. فریادتان نسیم تازه‌ای را روانه جریان عدالت‌خواهی انقلاب کرده است، و مهم‌تر از همه فریادتان به گوش رهبر فرزانه‌مان رسیده و پاسخ این پیر فرزانه حجّتی است بر ما.
برادرم بگذارید فریادتان هر موقع به صلاح بود به گوش دولت برسد و هر موقع هم که نبود نرسد. بگذارید بحث انتخابات که می‌رسد از رسانه دولتی با شما تماس بگیرند و مصاحبه کنند تا همه بدانند که نظر طلبه سیرجانی نیز روی احمدی‌نژاد است، و چند ماه بعد دوباره طلبه سیرجانی به فراموشی سپرده شود. و بگذارید برخی هم در این میان رفیق قافله باشند و شریک دزد. این نیز بگذرد و این‌ها همه نیز... مهم همان هدفی است که در راهش باید قربانی داد. و قربانی این راه گوسفند نیست؛ که یا جان است یا آبرو...

 

و السلام علی عباد الله الصالحین
کوچک‏ترین دانشجوی خط امام(ره)

بازتاب رسانه‌ای این مطلب:
-
سایت "تریبون مستضعفین"(منبع اصلی انتشار)
- سایت "عدالت‏خواهی"
- "خط شکنان عدالت"


این یعنی کار خودجوش

این یعنی کار خودجوش

 

این یادداشتی قدیمی است. مربوط می‏شود به سال نوآوری و شکوفایی. در این ویرانه گذاردم تا از نظر دوستان مطلع شوم. تأخیر بنده را نیز ببخشید.

 

   ایجاد تحول و نوآوری در هر صنف و دسته‌ای، امیدبخش است و قابل‌ستایش. اما آیا مشکل ما در عرصه‌های گوناگون با نوآوری صرف به پایان می‌رسد؟ شاید بتوان با ایجاد تحولاتی نوین، بوروکراسی آزاردهنده‌ای را که در سازمانهای مختلف، گریبان‌گیر مردم است به تاریخ سپرد. ولی به راستی همه مسأله همین است؟

   تا به حال شاید بارهاوبارها تلاشهای فراوانی شده تا با ایجاد ساختارهایی جدید، نظمی‌خلل‌ناپذیر به وضعیت کشور داده شود، حال با شدت و ضعفهای گوناگون، اهداف متفاوت و نیّتهایی متضاد. اما چرا تلاشهای بسیاری از افراد مخلص هم به نقطه مطلوبی نرسیده، در حالی که در بسیاری از کشورهای اروپایی با وجود اهداف مادی، نتایجی حاصل می شود که تا این حد مورد پسند عقل سطحی است؟

   طرح چنین مباحثی بی‌مناسبت با سال نوآوری‌و‌شکوفایی نیست. رهبر معظم انقلاب امسال را سال نوآوری‌و‌شکوفایی نامیدند، و چطور ممکن است منظور ایشان از طرح این مفهوم، ایجاد تحول در ساختارهای اداری و مانند آن باشد؟ اما امسال رو به اتمام است و بد نیست نگاهی بیندازیم به سالی که گذشت...

   آنچه امروز نیاز جامعه ماست، نوآوری در تفکر و روش اشاعه آن است، نه ساختار. نوآوری در انگیزه است، نه نظام اداری. طرح مقایسه‌ای میان وضعیت فرهنگی امور قبل و بعد از انقلاب این مسأله را روشن‌تر بیان می‌کند.

   نگاهی کلّی به تاریخ مبارزات قبل از انقلاب به خصوص در چند سال پایانی رژیم پهلوی تا پایان دفاع مقدس، حرفهای بسیاری با خود دارد. در زمان حاکمیت محمدرضا پهلوی به رغم اختناق شدید سیاسی و وضعیت اسف‌بار فرهنگی کشور، نیروهای انقلابی انسجام بسیار خوبی داشتند که با وجود وضع کنونی، رویایی دست‌نایافتنی به نظر می رسد. چه چیزی در مبارزان آن زمان وجود داشت که به رغم کمبود شدید امکانات و امنیت، دستاوردهایی به این بزرگی داشتند؟

   بیایید فرض کنیم در یک سازمانی که 7000 نفر کارمند دارد، فردی به ریاست برگزیده می شود که صفات بسیار خوبی دارد. او فردی مؤمن، مخلص و متواضع و همراه با هوش، سواد و تجربه‌ای بسیار بالا در حیطه کاری خود بوده و دارای انگیزه و ذوق سرشاری است؛ و مگر چنین پستی چه نیاز مهم دیگری دارد که او با خود ندارد؟ اما سئوال این است که آیا او با این همه خصوصیات مطلوب و کمیاب، قادر به اداره این سازمان هست؟ شاید این سئوال در نگاه اول ابلهانه به نظر بیاید، اما بد نیست دلیل ایجاد چنین پرسشی را هم بخوانید.

   یک رئیس خوب در نهایت می‌تواند در حد توان و اختیارش قوانینی برای ایجاد ساختارهایی نوین و کارآمد در جهت بهبود وضع موجود تصویب کرده و قانونهای مناسب و فراموش شده قبل را نیز مجدداً ابلاغ کند. اما طبیعی است که او در جایگاهی قرار ندارد که به اجرای قوانین بپردازد و این وظیفه بدنه آن سازمان است. قشر بسیار مهم دیگری که در اجرای قانون تأثیر شگرفی داشته و بعضاً از این نکته غافلند، مردم هستند. چرا که اگر همه مردم به مطالبه صحیح حقوق مشروع خود بپردازند، هیچ فرد یا نهادی به راحتی اجازه پایمال کردن حقوق آنان را به خود نمی‌دهد. با تمام این توصیفات به نظر نمی رسد که با تصویب قوانین صحیح و ایجاد ساختارهای کارآمد و حتی مطالبه‌گری مردم از سازمانها و نهادهای مختلف، از مشکل اصلی رهایی یابیم. شاید به این خاطر که اگر تمامی نکات ضروری مذکور نیز تحقق یابد، ما در بهترین حالت بعد از چندین دهه تلاش متوالی کشوری همانند مالزی یا چیزی پایین تر از آن می‌شویم.

   حال فرض بفرمایید کشوری شبیه مالزی شده‌ایم. همه کارمندان به موقع می‌آیند، سر وقت کار خود را انجام می دهند، هیچ‌کس در کشور از چراغ قرمز عبور نمی کند و … . خیلی خوب است، مگر نه؟ اما آیا از این کشور جدید، انقلاب اسلامی بیرون می‌آید؟ آیا این کشور می‌تواند در عملیات والفجر هشتی پیروز شود که هنوز هیچ استراتژی نظامی معقولی نتوانسته آن را توجیه کند؟ در یک کلام آیا در ساختار این کشور، بسیجیان ازجان‌گذشته روح الله به بار می‌آیند؟

   مشکل اینجاست که دغدغه مردم دهه پنجاه و شصت با دغدغه امروز بسیاری از ما خیلی متفاوت است. دغدغه نان، خواسته و ناخواسته انسان را از بسیاری مسائل مهمتر غافل می‌کند. حرف بر سر این نیست که انسان از دنیای خود غافل شود که این خود مذموم است و تأمین معاش خانواده ثوابی است بزرگ. اما دغدغه دنیا داشتن یعنی شب و روز، فکر و تلاش برای آن و غفلت از بسیاری مسائل دیگر و مهمتر. لازمه این بحث طرح مختصر دو نکته است:

   اول آنکه در حدیثی از یکی از معصومین (علیهم السلام) آمده است که اگر فقر از دری وارد شود، ایمان از در دیگر خارج می‌شود. شکّی در این نیست که فقر مادی، انسان را در مذیقه قرار داده و امکان غفلت از خدا را زیاد می کند و این نکته باید مورد توجه هر حکومتی قرار گیرد تا تلاش مضاعفی برای ایجاد شرایط مناسب اقتصادی داشته باشد. نگاهی به احکام دینی نیز این مسأله را تأیید می کند. به عنوان مثال مجازات فردی که به خاطر فقر دزدی کرده، با فردی که از سر فراغت این گناه را مرتکب شده متفاوت است.

   دومین نکته در ارتباط با نکته قبل است. با وجود این توضیحات باز جای سئوالی باقی است و آن اینکه اگر فردی دچار بحران مادی شد، اجازه این را دارد که کفر بورزد؟ اینجا بحث از بایدها و نبایدهاست، نه از آنچه تحقّق می یابد. شاید مجازات کسی که به خاطر فقر مرتکب گناهی شده از دیگر گناهکاران کمتر باشد. اما به هر حال او مرتکب گناه شده و در دین نیز برای او حدّ شرعی معین شده است.

   مخاطب‌شناسی هر سخن اهمیت بسیاری دارد و به نظر می رسد مخاطب نکته اول کسانی باشند که در وضعیت اقتصادی و معیشتی مردم، دست‌اندرکارند. حال از دولت گرفته تا مجلس و قوه قضاییه و حتی تجار و بازاریان بانفوذ.

   نتیجه اینکه فقر می تواند ایمان را سست کند، اما هیچ فقیری حق کفر ورزیدن ندارد. اگرچه ممکن است در بعضی گناهان مجازات کمتری داشته باشد و البته از این نیز نباید غفلت شود که ثواب کارهای فقرا نیز قابل مقایسه با اغنیا نیست و بسیار برتر است. چه بسیار مؤمنانی که در اوج فقر نه بی‌ایمان که مؤمن‌تر شده اند. فردوسی شاعری با ثروتی بسیار بود که ثروتش هر روز کمتر می شد و ایمانش بیشتر. در آخر هم شاهنامه‌ای را پدید آورد که بعد از گذشت قرنها هنوز هم اثربخش است و مایه افتخار. مهمتر از آن در عصر حاضر است که جوانانی که عمده آنان وضعیت مالی مطلوبی نداشتند، انقلابی را پیش بردند که تاریخ ایران را دگرگون کرده و به گونه‌ای دیگر رقم زد.

   شاید بتوان همه حرف این نوشتار را در عبارتی مختصر آورد که البته عمل به آن زحمتی مفصّل می‌طلبد: «مشکل ما ساختار نیست؛ مشکل ما دغدغه دین‌داشتن است و انگیزه و اراده‌ای پولادین برای تلاش در جهت این دغدغه».

   در نگاه اول شاید چنین ابهامی در مورد وضعیت فرهنگی کشور به نظر برسد که چرا امروز با وجود این همه امکانات، آن‌طور که شایسته است، پیشرفتی ملاحظه نمی شود؟ مشکل از همان دغدغه دین است که گفته شد. همان طور که دغدغه نان، خیلی از مسائل را به حاشیه رانده و جزء بی‌اهمیت‌ترین اولویتها قرار می‌دهد، دغدغه دین نیز بسیاری از مشکلات را در سایه دین به نحوی حل و فصل کرده و با با سختیهای آن کنار می آید. به عنوان مثال در گیر و دار درگیریهای انقلاب، نیروهای انقلابی نه امکانات و پول کافی برای یک رسانه مطلوب داشتند و نه مجوّز آن را. اما با استفاده از ارتباطات سنتی شامل نوار و اعلامیه و …، بهترین و پربرکت‌ترین بهره را گرفتند و این یعنی «کار خودجوش».

این مطلب قبلاً در شبکه ایران منتشر شده.


فدایی: ما هم حاضر هستیم پیاده‏روی کنیم و زندان برویم

فدایی: ما هم حاضر هستیم پیاده‌روی کنیم و زندان برویم

دیروز اولین جلسه رسمی طلبه‌های عدالت‌خواه در کمیسیون اصل 90 مجلس شورای اسلامی با حضور حسین فدایی(نماینده مردم تهران) و محمدحسین فرهنگی(نماینده مردم تبریز) برگزار شد.

 

مرحمت نموده و حجم زیاد مطلب را تحمل کنید. بیش از این نمی‏توانستم خلاصه کنم.

 

هفته قبل که طلبه سیرجانی، طلبه تبریزی و طلبه کلیبری برای اعلام مفاسد اقتصادی شهرهای خودشان به خانه ملت آمده بودند، نامه‌ای را خطاب به تمام نمایندگان مجلس شورای اسلامی با خود آورده بودند و با مراجعه به دفتر نمایندگان که به خاطر جلسه اکثراً خالی از نمایندگان بود، نامه‌ها را تحویل دادند؛ اگرچه این کار شاید بیش‌تر به یک اطلاع‌رسانی شبیه بود تا پیگیری قضایی. چرا که برخی از مسئولین دفتر نمایندگان می‌گفتند این نامه به کمیسیون این نماینده یا شهر او مربوط نیست یا اینکه اصلاً به نام او نوشته نشده است و... به هر حال این کار انجام شد تا نمایندگان تا حدی بیش از قبل در جریان این ماجرا قرار بگیرند.

این‌بار اما قضیه به نحو دیگری پیش رفت. طلبه‌های عدالت‌خواه به همراه چند تن از فعّالان تشکل‌های دانشجویی همچون بسیج دانشجویی دانشگاه علامه طباطبایی(ره) و جنبش عدالت‌خواه دانشجویی، و طلّاب و دانشجویانی از حوزه علمیه قم، دانشگاه علم‌‌وصنعت و دانشگاه قم و دانشگاه علامه طباطبایی(ره)، قراری گذاشته بودند با کمیسیون اصل 90 مجلس شورای اسلامی که البته از میان اعضای این کمیسیون، قرعه فقط به نام حسین فدایی و محمدحسین فرهنگی افتاد.

قرار بود جلسه ساعت 11 صبح باشد که البته قریب ساعت 12 ظهر با حضور حسین فدایی و بعد از دقایقی هم با اضافه‌شدن محمدحسین فرهنگی ادامه پیدا کرد.

من با 10دقیقه مشکل خانه‌ام را هم نمی‌توانم حل کنم

طلبه سیرجانی آغازگر بحث بود. آمده بود تا حرف‌هایی را بگوید که چندین سال است گوش شنوایی برای آن پیدا نشده بود. اما تصوّر فدایی چیز دیگری بود؛ چون در پایان جلسه گفت آمده بود برای جلسه‌ای 10دقیقه‌ای و تصوّر نمی‌کرد این جلسه حدود 45 دقیقه طول بکشد و تازه باز هم فرصت بیش‌تری لازم باشد که امکانش نیز نبود. حجت‌الإسلام‌والسلمین علیرضا جهانشاهی هم این حرف را بی‌پاسخ نگذاشت و گفت با 10دقیقه مشکلی حل نمی‌شود و البته فدایی هم این‌گونه تأیید کرد: "من با 10دقیقه مشکل خانه‌ام را هم نمی‌توانم حل کنم".

همان‌طلبه‌ای که برایش مسئله اخلاقی درست کردند؟

حجت‌الإسلام‌والمسلمین جهانشاهی ابتدا خودش را معرفی کرد تا فدایی او را بشناسد. وقتی چند کلمه درباره خودش گفت، فدایی پرسید: "همان‌طلبه‌ای که برایش مسئله اخلاقی درست کردند؟" با خودم خاطرات طلبه سیرجانی را به یاد می‌آورم. مثلاً اینکه یکی از مسئولین به مردم گفته بود این طلبه با سازمان‌های جاسوسی اسرائیل در ارتباط است. یا در زندان او را یک مریض روانی تلقّی می‌کردند و برایش روان‌پزشک می‌آوردند، یا اینکه گفته بودند او مشکل اخلاقی دارد یا... و باز به یاد می‌آورم که رهبر فرزانه انقلاب به او گفتند: «شَکَرَ الله مَساعیکَ».

سیرجان؛ بهشت زمین‌خواران

طلبه سیرجانی شروع به بیان ماجرا کرد؛ ماجرایی که برنامه "20:30" درباره‌اش گفته بود: "سیرجان؛ بهشت زمین‌خواران". 2500هکتار زمین‌خواری، فقط اعلامی رسمی از زمین‌خواری‌های سیرجان است که طلبه سیرجانی می‌گوید بیش از 2500 هکتار یا همان 25میلیون متر مربّع است. یکی 100هکتار خورده، یکی 50هکتار، یکی... و در این میان چند سال پیش سر و صدایی به راه افتاد در صدا و سیمای کرمان و دیگر رسانه‌های آن‌جا که همه از اعلام رسمی سخنگوی وقت قوّه قضاییه برآمده بود، که با زمین‌خواران سیرجان برخورد شده است.

آن‌زمان چهار نفر به دادگاه کشیده شدند. متّهم ردیف اول، خانمی بود که کارشناس حقوقی اداره مسکن و شهرسازی سیرجان بوده و به خاطر خوش‌خدمتی به رئیسش، 350متر زمین نامرغوب می‌گیرد و دادگاه او را محکوم به 10سال حبس، 40میلیون تومان جریمه نقدی و انفصال دائم از مشاغل دولتی می‌کند. متهمان بعدی هم که زمین‌هایی با همین موقعیت به خاطر خوش‌خدمتی می‌گیرند به ترتیب محکوم به حدود هشت سال حبس، شش سال حبس، و یک سال حبس می‌شوند. نهایتاً برخورد با کم‌تر از 2000متر زمین‌خواری، پرونده 25میلیون متر مربع زمین‌خواری را ظاهراً برای قوّه قضاییه مختومه می‌کند.

مرگ مشکوک رئیس اداره مسکن و شهرسازی سیرجان

اما مسئله طلبه سیرجانی این بود که علی‌القاعده رئیس این اداره که این زمین‌ها را به کارمندانش داده نیز باید محاکمه می‌شد. اما او نه تنها محاکمه نمی‌شود، که حتی به عنوان یک فرد مطّلع هم به دادگاه احضار نمی‌شود و جالب آنکه بعد از حدود 45روز از اولین مرحله این دادگاه، دار فانی را وداع می‌گوید؛ وداعی که از نظر طلبه سیرجانی بسیار مشکوک است. این ماجرا برای این طلبه مشکوک است؛ ماجرایی که طیّ آن، رئیس این اداره 20 قطعه زمین را به دل‌خواه تقسیم می‌کند. 10 قطعه زمین 250متری مرغوب را به مسئولینی همچون بعضی از قاضیان می‌دهد و 10قطعه زمین 350متریِ نسبتاً نامرغوب را هم به کارمندان جزء می‌دهد. و همین کارمندان جزء به عنوان زمین‌خوار در رسانه‌ها معرفی می‌شوند و دست بر قضا، 45 روز بعد جناب رئیس "اگر بار گران بودیم..." می‌خواند و ماجرا را همچنان مبهم باقی می‌گذارد.

می‌‌خواهیم کاری کنیم که آقایانی که می‌خواهند بسیجی‌ها خفه‌خان بگیرند، پشیمان بشوند

طلبه سیرجانی ماجرا را همین‌طور با حرارت بیان کرد و قسم خورد که "من هیچ نفعی در این پرونده ندارم و تا به حال یک متر زمین هم نداشته‌ام و دنبال این هم نیستم که داشته باشم. بحث من دادخواهی است". سئوالش این بود که وقتی رهبر انقلاب گفته‌اند «وجود فساد، مردم را ناامید نمی‌کند، بلکه عدم برخورد با فساد است که مردم را ناامید می‌کند»، چرا با مفسدین برخورد نکرده و به جای آن با عدالت‌خواهان برخورد می‌کنند؟ و خواسته‌اش این بود: "ان‌شاءالله می‌خواهیم کاری کنیم که آقایانی که می‌خواهند بچه‌های بسیجی خفه‌خان بگیرند، پشیمان بشوند".

دوزاری‌مان افتاد

حجت‌الإسلام‌والمسلمین جهانشاهی توضیحات زیادی داشت بدهد و این بعد از چندین سال عدالت‌خواهی و 10 ماه حبس، طبیعی است. اما از سویی وقت نماز بود و از سوی دیگر حسین فدایی فرصت بیش‌تری نداشت. فدایی بعد از شنیدن بخشی از درد دل‌های طلبه سیرجانی گفت "دوزاری‌مان افتاد". قرار شد این طلبه 2نامه به کمیسیون اصل 90 بنویسد؛ یکی در رابطه با زمین‌خواری و دیگری در رابطه با نحوه برخورد دادگاه ویژه روحانیت. فدایی بعد از آن هم حرف‌های طلبه تبریزی و طلبه کلیبری را شنید و دست آخر قرار شد آن‌ها هم شکایت خود را به صورتی روشن و مشخص بنویسند و به دبیرخانه کمیسیون بدهند.

فدایی: ما هم حاضر هستیم پیاده‌روی کنیم و زندان برویم

البته طلبه سیرجانی وقتی حس کرد در فضایی خشک و صرفاً قانونی قرار گرفته است، حرفش را به گونه دیگری گفت. این‌طور که می‌گفت نماینده سیرجان هم علاقه‌مند است که او را ببیند، اما او سراغ هر کسی نمی‌رود و نزد کسانی می‌رود که به قول خودش حزب‌اللهی باشند. از همین رو بود که سراغ فدایی و فرهنگی آمده بود و حالا از برخورد آنان که نسبتاً خشک و قانونی بود خشنود نبود. او گفت ما آمده‌ایم که درد دل‌مان را به شما به عنوان یک بچه‌حزب‌اللهی بگوییم و حتی اگر لازم شود در جایی خارج از فضای خشک مجلس باهم جلسه داشته باشیم. گفت ما می‌خواهیم که شما به چشم "خودی" به ما نگاه کنید. با این صحبت فدایی گفت که برای پیگیری قانونی ناچار است که نامه‌ای مشخص و موردی بر اساس قانون بخواهد. اما فراتر از این گفت: من غیر از روال مجلس و جدای از نمایندگی، اوّل یک آدم هستم و بعد إن‌شاءالله مسلمان هستم. اگر برای من اثبات شود که ظلمی شده، ما هم حاضر هستیم پیاده‌روی کنیم و زندان برویم".

اگر کمیسیون اصل 90 بتواند چنین کاری بکند، می‌گویم "شقّ‌القمر" کرده

دکترمحمدحسین فرهنگی هم چند جمله گفت. البته او بیش‌تر گوش می‌کرد و خیلی از حرف‌هایش را هم که به فدایی می‌گفت از آن سوی سالن بزرگ کمیسیون به گوش ما نمی‌رسید. پیش‌نهاد او این بود که کمیسیون اصل 90 جلسه‌ای مشترک داشته باشد که از سویی فرد یا افرادی به نمایندگی از دادگاه ویژه روحانیت و از سوی دیگر جمع عدالت‌خواهی که دیروز در جلسه بودند، در این جلسه حضور داشته باشند تا فضا روشن شود. طلبه سیرجانی هم وقتی که بعد از ظهر به دفتر کارشناس کمیته قضایی این کمیسیون رفته بودیم، به کارشناس گفت: "اگر کمیسیون اصل 90 بتواند چنین کاری انجام دهد، من به رسانه‌ها می‌گویم که مجلس شورای اسلامی، شقّ‌القمر کرده است".

بعد از زندان نه تنها ضدّانقلاب نشدم، بلکه انقلابی‌تر هم شدم

نکته دیگری که دکتر فرهنگی مطرح کرد، نقل قولی از بیانات رهبر فرزانه انقلاب بود: «آرمان‌گرایی باید ما را به بالا ببرد، نه اینکه باعث یأس و سرخوردگی بشود. اگر به سمت یأس و سرخوردگی برویم معلوم است که کارمان آرمان‌گرایی نیست». طلبه سیرجانی هم با شنیدن این حرف گفت که قبل از زندان فردی به او گفته اگر به زندان بروی ضدّانقلاب می‌شوی. اما او به قول خودش بعد از زندان، نه تنها ضدّانقلاب نشده، بلکه انقلابی‌تر هم شده است. او حتی یکی از بیانیه‌هایش را با نام "فریاد عدالت8" در داخل زندان منتشر می‌کند و از آن‌جایی که شنیده است رضا پهلوی در خارج از کشور از کار او سوءاستفاده کرده، در بیانیه‌اش به شدت به او و امثال او پرخاش می‌کند و می‌گوید: این یک موضوع خانوادگی است و شما حق دخالت ندارید. از نظر من، بدترین مسئولین جمهوری اسلامی از شما بهتر هستند.

حجت‌االإسلام‌والمسلمین روح‌الله بجانی یا همان طلبه تبریزی، دومین نفری بود که بحث خود را مطرح کرد. او 2شکایت داشت؛ یک شکایت مانند طلبه سیرجانی از دادگاه ویژه روحانیت، و دیگری از سیستم امنیتی استان خود. او معتقد بود که برای حل مسائل کشور باید یک مجلس اصول‌گرا و یک دولت اصول‌گرا می‌آمد و از همین رو تمام تلاشش را به عنوان رئیس ستاد انتخاباتی محمود احمدی‌نژاد در تبریز می‌کند؛ همان‌طور که طلبه سیرجانی به عنوان مسئول ستاد احمدی‌نژاد در سیرجان این کار را کرد. وقتی او صحبت می‌کرد از حالت‌های دکترفرهنگی و نکته‌هایی که به حسین فدایی گوشزد می‌کرد، پیدا بود که این طلبه را به خوبی می‌شناسد و با او هم‌نظر است.

مسئولی که زمانی محکوم به اعدام و سنگ‌ساربود...

طلبه تبریزی معتقد بود مجلس و دولت در بحث سیاسی خوب کار کرده‌اند و فدایی هم گفت إن‌شاءالله که این‌طور است. اما او معتقد بود که در بحث عدالت‌خواهی سهم‌خواهی‌ها و بده‌وبستان‌هایی شده. او می‌گفت قبلاً مخالفان بر خلاف نظر رهبر انقلاب عمل می‌کردند، اما الان خودی‌ها این کار را می‌کنند. یکی از شهرداران استان آذربایجان، و یکی از مدیران تبریز، تنها 2مورد شاخص از مفاسد این استان را به نمایش گذارده‌اند؛ مدیری که تا به حال یک بار محکوم به اعدام شده به جرم محاربه، و یک بار هم محکوم به سنگ‌سار شده به جرم فساد اخلاقی. اما در دادگاه تجدید نظر با روابطی که داشته تبرئه می‌شود و اکنون هم معاون یکی از اداره‌های دولتی تبریز است. البته طلبه تبریزی هم مانند طلبه سیرجانی از التفات دادگاه ویژه روحانیت بی‌نصیب نمانده. پنج سال منع اقامت در استان، منع فعالیت سیاسی و فرهنگ و تبلیغی، یک سال حبس تعزیری و چندصدهزارتومان جریمه نقدی، دست‌آوردهای او از این اعتراض است. خلاصه اینکه او بر این بود که مسئولین امنیتی استان هم به جای آنکه امنیت انقلاب را تأمین کنند، امنیت یک‌سری از دزدها را تأمین می‌کنند.

100میلیون تومان وام برای شهادت دروغ

حجت‌الإسلام‌والمسلمین موسی علیزاده هم طلبه‌ای است اهل کلیبر؛ جایی باصفا در استان آذربایجان که فقط برای مسافرت توریست‌های بی‌درد خوشایند است و این‌طور که او می‌گوید ساکنانش به سختی روزگار می‌گذرانند. از صحبت‌هایش این‌طور فهمیدم که کلیبر نوعی تبعیدگاه برای مسئولین نیز هست و کسانی که مسئولیت‌شان تنزّل می‌کند، به آن‌جا تبعید می‌شوند. در این میان طلبه کلیبری هم مسئول شورای حل اختلاف کلیبر بوده، اما قصد نداشته در مفاسد برخی از مسئولین دخیل باشد. و همین امر موجب دادگاهی‌شدنش می‌شود که اگرچه محکوم نمی‌شود، اما این دادگاه امتحانی بود برای شاهدانی که وام‌های 100میلیون‌تومانی گرفتند تا علیه او شهادت دهند؛ وام‌هایی که برای خرید ماشین سنگین گرفته بودند، اما هنوز کسی ماشین آن‌ها را ندیده است. و ناگفته نماند که او گفت با وجود اینکه در دادگاه تبرئه شد، اما عطای مسئولیتش را به لقای آن بخشید تا دینش را در کنار دین‌فروشان از دست ندهد، و اکنون هم مشغول تحصیل در حوزه علمیه است.

سیاست؛ هر روز به یک رنگ

یکی از کسانی که حجت‌الإسلام‌والمسلمین علیزاده، از او به طور خاص شکایت داشت، ارسلان فتحی‌پور(رئیس کمیسیون اقتصادی مجلس شورای اسلامی) است؛ کسی که این طلبه می‌گفت با افرادی غیرعادی و نامتعادل حشر و نشر می‌کند. و کسی که او معتقد بود دستی پرتوان در بازی‌های سیاسی دارد و در هر دوره به رنگ حزبی در می‌آمده و در این دوره قرعه به نام اصول‌گراها افتاده. و این‌ها در حالی است که طلبه کلیبری فیلم‌هایی از سخنرانی‌های او را با حرف‌هایی متفاوت دارد.

مطالب طلبه‌های عدالت‌خواه بیش از این‌ها بود. اما نه نماز اجازه بیان آن را می‌داد و نه فرصت نمایندگان. فدایی همه را به محل وضوخانه و محل اقامه نماز جماعت راهنمایی کرد و ما هم از صندلی‌های نرم سالن بلند شدیم و برای نماز رفتیم. نمی‌شد گفت نمازخانه بود. ظاهراً زمانی که ساختمان کنونی مجلس شورای اسلامی ساخته می‌شده، کسی برای نمازخانه آن فکری نکرده یا شاید ترجیح داده‌اند نمایندگان نمازشان را در سالنی که منتهی به حیاط بزرگ و سرسبز مجلس می‌شود بخوانند. به هر حال بسیاری از نمایندگان آن‌جا بودند و طلبه‌های عدالت‌خواه هم نامه‌هایی که نوشته بودند را به بسیاری از آنان دادند و با چند نفر هم صبحت کردند.

آقای کواکبیان، بالأخره موسوی بر حق است یا احمدی‌نژاد؟

در این میان دکترکواکبیان را دیدم و از او پرسیدم "آقای کواکبیان، بالأخره موسوی بر حق است یا احمدی‌نژاد؟" گفت "زمانی که احمدی‌نژاد، رحیم‌مشایی را به عنوان معاون اول منصوب کرد، معلوم شد که چقدر در مسیر ولایت است". پرسیدم "درباره آن طرف چه می‌گویید؟" اما جوابی نداد ومشغول امضای درخواستی شد که در دستش بود.

جلسه‌ای غیررسمی بعد از نماز با نماینده پارلمانی دولت

جمع عدالت‌خواهان چون دیر رسیده بودند و نماز جماعت تمام شده بود، نمازشان را به امامت حجت‌الإسلام میرتاج‌الدّینی(نماینده پارلمانی رئیس‌جمهوری) خواندند و بعد از نماز هم دقایقی را غیررسمی و دوستانه با او نشستند و درد دل کردند؛ اگرچه به او هم مانند برخی از مسئولین دیگر، ذهنیتی منفی از این طلبه‌های عدالت‌خواه منتقل شده بود و دقایقی گذشت تا واقعیت را به او توضیح بدهند.

طلبه سیرجانی: به احترام نماینده‌ها و مسئولین نامه‌هایمان را "فعلاً" رسانه‌ای نمی‌کنیم

دست آخر طلبه‌ها نامه‌هایشان را که هفته پیش هم به مجلس آورده بودند، به نماینده پارلمانی دولت دادند تا به دست رئیس‌جمهوری برساند. از آن‌ها خواستم تا اجازه بدهند خبر مشروح این نامه‌ها را منتشر کنم. اما طلبه سیرجانی گفت به احترام نمایندگان مجلس شورای اسلامی و تمام کسانی قرار است رونوشت نامه‌ها برای آنان برود، تا وقتی که نامه‌ها به دست همه آنان نرسد، این نامه‌ها را رسانه‌ای نخواهیم کرد. البته او این وعده را داد که بعد از اینکه نامه به دست همه رسید، آن را رسانه‌ای کند. پاکت نامه‌ای که طلبه سیرجانی می‌خواهد به دست رئیس‌جمهوری برساند را نگاه کردم. روی آن نوشته بود:

«ریاست محترم جمهوری جناب آقای دکتر محمود احمدی‌نژاد؛ "اگر در جایی بی‌عدالتی دیدید آن‌چنان فریاد بزنید که صدایتان به منِ احمدی‌نژاد در تهران برسد". اما فریاد ما به خارج از کشور رسید و بعد از 2مرحله زندان توسط مدافعان و حامیان دزدانِ بیت‌المال، هنوز نمی‌دانیم این فریاد پرهزینه به احمدی‌نژاد رسیده است یا خیر؟!»

پایان مطلب/

منبع: شبکه ایران

 

بعداًنوشت: اول اینکه باز هم ممنون اگر حجم زیاد مطلب را تحمل کردید و خواندید یا حتی تحمل نکردید و نخواندید. در هر حال ممنون که آمدید. دوم اینکه مطالب بسیاری در این دیدار چندساعته بود که قابلیت نوشتن داشت، اما حجم زیاد مطلب و فرصت کم برای اطلاع‏رسانی اجازه نمی‏داد. سوم اینکه خیلی سعی کردم عکس بگذارم، اما ظاهراً پارسی‏بلاگ فقط از عکس‏هایی قبول می‏کند که دارای آدرس اینترنتی باشد، نه اینکه در حافظه کامپیوتر. چهارم اینکه اگر از دوستان و غیردوستان، کسی در زمینه نحوه گذاشتن عکس از حافظه کامپیوتر و همچنین نحوه افزایش لینک‏ها(چون سیستم وبلاگ، بیش از این لینکهایی که گذارده‏ام قبول نمی‏کند) اطلاعی دارد، ممنون می‏شوم بنده را در جریان بگذارد. و آخر اینکه خواهشاً و خواهشاً بنده را از نظرات خود محروم نفرمایید. این نظرات برای بنده و بسیاری دیگر از دوستان، بسیار بسیار بسیار مهم است. یاعلی